طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

من و پسرم

22 ماه

1393/3/9 8:08
نویسنده : مامان طاها
351 بازدید
اشتراک گذاری

بنام حق

 

می رسیم به دوشبنه 5 خرداد 93 ساعت 4 بعدازظهر، نزدیک به 2 ساعت دیگر باقیست نا 22 ماهگیت به اتمام برسد، ماده تلخ مزه را در مسیر از داروخانه گرفته و  با پدر و پسر راهی امامزاده شهرمان می شویم، از جو آنجا گرچه دفعه اول است که می روی خیلی خوشت میآید. آخرین شیر را  با زمزمه یس مامان میخوری گرچه بر خلاف همیشه زیاد تمایلی نشان نمی دهی و زود پا میشوی و مامان دستان کوچکت را میگیرد و آرام و محکم برایت تفهیم می کند که بزرگ شدی و آقا و این آخرین شیر بود. از چشمانت میفهمم که میفهمی. بعد از کمی بازی و با زور و اکراه و گریه از امامزاده بیرونت میآوریم و راهی خانه مامانی میشویم.  بیخیال ماده تلخ میشوم، از بس تلخ است، و راضی به همان چسب زخم و می دانم حداقل تا وقت خواب مشکل اساسی نخواهم داشت و همینطور میشود. چند دفعه سراغ میگیری و با گفتن اه شده راضی می شوی و همه سعی میکنن مشغولت کنن تا هم یادش نکنی و هم خسته شوی برای خواب.

22 ماهه هستی و از صفر تا حالا هیچوقت بدون شیر به خواب نرفتی و ازخواب بیدار نشدی. شبها هم 2 بعد از نصفه شب و 5 صبح  و وقت بیدار شدن زمانهای شیر خوردنت بود. در خواب روز هم دوبار میخوردی. عادت دیگر شیر خوردن هم وقتی که درماشین بودیم بود که این اواخر کمش کرده بودم. 11 شب تا 8/5 صبح و 1/5 ظهر تا 3/5 ساعتهای خواب بودند. و همینها می شوند استرسهای این روزهای من و من خسته میشوم از اینهمه استرس و وسواس.غمگین

شب اول میرسیم خانه و ساعت 11 آماده خواب ولی نمیتوانی بخوابی و درخواست ایش میکنی و مجبور به نشان دادن که باور کنی بقول خودت اوف شده. دیگر سراغ نمیگیری و اینقدر بالا و پایین میکنی و میخوابی و بلند می شوی و مامان قصه می گوید تا اینکه 12/5 از خستگی خواب میروی. سر ساعتهایت درست بیدار میشوی و با کمی گریه وغرغر خواب میروی. 6 صبح دیگر میشود اوجش و ایش ایش گویان بلند میشوی، میگویم اوف شده میزنی زیر گریه و دوباره نشانت میدهم. لبانت را برمیچینی و چانه ات میلرزد و بغزت را فرو میدهی و میگویی اوف و در بغلم به خواب میروی و 10 دقیقه بعد دو باره تکرار میشود و خودم هم اشکم جاری میشود و دیگر خواب خبری نیست. میزنیم بیرون و نان داغ برایت میگیریم و راهی خانه مامانی و بعد هم با بابا میروی بیرون. در کل روز با اینکه با بچه ها سرگرم میشوی ولی انگار داغدار و بیحالی و یه بار دیگر 11 که میشود سراغ ایش میگیری و دوباره گریه سر می دهی. ساعت 3 هم که میشود در حال کامپیوتر دیدن روی صندلی کامپیوتر خوابت میبره. کلا اون روز خیلی ضعف داشتی و انگار نای چشم باز کردن هم نداشتی و اون همه ضعف من موقع شیر دادن بی دلیل نبودآرام. شب دوم بدتر از شب اول بخواب میروی و روزش هم همینطور و هنوز گاهی سراغ ایش میگیری و خودت میگویی اوف. جالب اینکه وقتی هم میگویم بیا بریم لالا شما با دلیل میگویی ایش اوف و انگار تا وقتی خوب نشه خواب هم خبری نیست. کمی هم عصبی شدی و گاهی چیزها را پرت میکنی و یا همینطوری میزنی زیر گریه بماند که این چند شب مرتب تو خواب و بیداری مامان رو بوس میکنیتعجبخندونک. بالاخره ساعت خواب شبانه به 12/5 الی 1 تا 7 صبح منتقل میشود و خواب عصرانه هم 3 تا 5 و من هر روز خسته تر از قبل و از نظر روان و اعصاب هم بهم ریخته تر از تو میشوم. این چند روز هم گیر دادی به مسجد و امامزداه و از اونجا که این چند روز ما بیشتر از قبل غلام حلقه به گوش شما شده ایم اطاعت به امر میکنیم و بساط رفتن به مساجد و امامزاده به راهه و شما آقاوار مایستی تو صف مردانه و نماز میخوانی!!

این روزها با خودم درگیرم چرا اینقدر وابسته به منی!؟ چرا اینقدر وسواس و تعهد جورواجور در خودم برای تو ایجاد کردم؟! چرا تو را اینقدر پاستوریزه به اینجا رساندم؟! و هزاران چرای دیگر که گرچه دلیل دارم برای بعضی هایش ولی شاید بهانه ای بیش نباشد....

در ضمن این روزها ازت میپرسیم: طاها چی شده؟ شما هم در جواب میگویی: آقا بغلمحبتبغل

خداوندا شکر که با سختی 4 ماهه اول ولی توانستم 22 ماه فرزندم را با شیر خودم تغذیه کنم. امیدوارم  توانسته باشم این رساله بزرگ را بخوبی انجام دهم و قبول آستان ملکوتیت باشد.

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان محمد مهدي (مرضيه)
10 خرداد 93 9:34
انشاالله موفق باشي و زياد بهتون سخت نگذره واقعا از روزي كه از شير گرفته ميشن آدم احساس مي كنه كه يك دفعه خيلي بزرگ ميشن
مامان طاها
پاسخ
ممنون مرضیه جان واقعا همینجوره. عجیب بزرگ و مستقل میشن
مامان علیرضا (mahtab)
10 خرداد 93 23:06
بسيار زيبا نوشته بوديد بعضي جاها اشک منم در اومد خدا حفظتون کنه براي هم ... خيلي براي خودمون ترسيدم...پسر منم مثل پسر،شما خيلي وابسته به شيرم
مامان طاها
پاسخ
ممنون لطف دارین. ممنون ایشالله شما هم بتونید براحتی این پروژه را انجام بدید
مامان ابولفضل
23 خرداد 93 0:34
خداروشكر كه اين مرحله هم با همه سختي هاش تموم شد...
مامان طاها
پاسخ
بله تموم شد
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد