طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

من و پسرم

یاد ایامی...

بنام حق   طاها پسرم.... چقدر روزهایم این روزها ... چقدر دلم تنگ است تنگ همان روزهای دونفره مان تنگ همان خانه کوچک و تنهایی مان تنگ همان دنیای کوچک و مهربانمان دلم تنگ است تنگ از این دنیاییی که دیگران اینقدر زشتش کرده اند تنگ از این دنیایی که دیگران اینقدر بزرگ و پرابهت کردنش تنگ است از دورویی هایی که این روزها اینقدر از دیگران مبینم تنگ از کارهایبیهوده، تنگ از این وضع اقتصادی، تنگ از این روزها که سخت برایم می گذرند. دلم همان خانه کوچک باصفایمان را میخواهد که بزرگترین دغدغه ام تنهایی بود. همان یکدلیو پاکی و بی هیاهویی این دنیا را می خواهد. دلم همان پاکی و سادگی را می خواهد. دلم همان دنیای کوچک دو...
15 تير 1395

تطابق

بنام حق دو روز پیش با ماشین تو خیابان داشتیم می رفتیم، بهم گفتی: مامان مستقیم میری؟ گفتم: بله مستقیم میریم. برگشتی و گفتی: صراط المستقیم هست مامان. من:!!!!!!!!   قدرت تطابقت خیلی بالاست ولی دیگه فکر نمی کردم در این موارد هم قراره تطبیق بدی طاها تا این لحظه سه سال و سه ماه دارد. خداوندا در پناه تو ...
23 آبان 1394

نماز

بنام حق   خدایا شکر که گذشت و و سوهان روح سه ساله ام ، بخوبی تمام شد. من اقرار میکنم که هیچ تلاشی برای یاد گرفتن نماز برایت نکردم، اما حالا در این سن کم در سه سال و دو ماهگی چنان زیبا نماز میخوانی که نه تنها من که همه از نماز خواندنت لذت میبرن. در مسجد درست مثل بزرگترها کنار من یا بابا میایستی و همه نماز را میخوانی و همه آقایان و خانمها و مرحبا گویان دستی بر سرت می کشند و قبول باشد می گویند. نماز را از نماز خواندن پدر و نماز جماعت یاد گرفتی. همه ذکرها را بلد شدی و همه را خودت میخوانی و در پایان هم قبول باشد و دست دادن. خودم هم دفعه اول وقتی دیدم اینچنین با دقت و درست با همان لحن پدر نماز میخوانی و تمام ذکرها و تشهد و سلام را...
8 آبان 1394

دعا

بنام حق نازنین طاهایم روز سختی برای من در راه است. میترسم زیااااد. به خدای خوبم توکل میکنم، امیدوارم که چیزی نباشد و من بتوانم نفس راحتی بکشم. میترسم، حتی از فکر کردن بهش. پس دربست، همه چیزش رو میسپارم به خدا. خدا خودت کمک کن.
12 مهر 1394

طاها پسرم

بنام حق سه سال هم از بودنت گذشت. سه سال گذشته و پسر سه و ششصدی من الان 16 کیلو شده و بسیااار شیطون که من لذت میبرم. محکم محکم حرف میزند و همه کلمات را درست تلفظ می کند و همه از حرف زدنش کیف می کنند درست مثل پدربزرگ پدری که در بینمان نیستن ولی تمام رفتارها و حرکاتش را انگار بخشیده است به تو، از دست چپ بودنت تا گریه کردن و حرف زدنت و مرتب بابایی میگوید عین مصطفی!! ریاست و مدیریت مامان هم به ارث بردی و چنان در بین بچه ها که مشغول بازی هستین مدیریت میکنی که گاه من متعجب می مانم آیا این همان طاهای کوچک من است !!!! هیچ چیز بیشتر از بین بچه ها بودن و با آنها بازی کردن سرحالت نمی کند و چه کسی بهتر از عرشیا، نگین و یوسف و علی کوچک برای با...
25 شهريور 1394

خدا

دو سال و ده ماهگی است که برای اولین دفعه منو سوال پیچ کردی. خدا کجاستت؟ خدا کی هست؟؟ مثل بیشتر رفتارهایت این یکی هم زودهنگام تر از سنت بود.
18 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد