6 ماهگی و درد و دلهای مامان
ای پسر مامان امشب چنگ زدی صورت مامان رو اوخ کردی شیطون بلا
چه زود گذشت...
نزدیک به ٦ ماه هست که تو کوچولو شدی همه چیز مامان و بابا و هرچه میگذره چه شیرین تری میشی ای دردونه من
دردونه من مامان رو هیچ چیز نتونست از درس جدا کنه و مامان پشت سر هم بدون وقفه تا فوق لیسانس اومد ولی وقتی مامان با شاگرد اولی در بهترین دانشگاه دولتی و معدل ١٨ حقش رو مرتب یکی بعد دیگری خوردند مامان از همه چی زده شد و بعد دفاع پایان نامه اش مامان بعد ١٨ سال،خانه داری و مامان شدن رو انتخاب کرد.
اوایل خیلی سخت بود مامانی ولی حالا خوشحالم و اصلا از تصمیمم نارحت نیستم مامان جون، و هر روز خوشحال تر میشم.
عزیز مامان هر روز خوشحال تر میشم که تو بزرگتر میشی و چیزهای بیشتر یاد میگیری.
دیگه احتیاج به مامان برای نشستن نداری کامل میشینی و خیالم راحته. خوشحالم دیوار اتاقت رو استیکر زدم چون وقتی عکسها رو میبینی اینقدر ذوق میکنی که مامان میخواد برات غش کنه.تازه این روزها اینقدر قلدر شدی که نگو هر وقت از شرایطت ناراضی هستی با زور و اخم غرغر میکنی. گرچه روزهای اینجا در غربت برای مامان سخت گذشته ولی حالا با شیرینی های تو هر روز شیرین تر میشن و مامان راحتتر میتونه تحملشون کنه.
عزیزم تو دردونه مامانی و بابایی و خاله و داییهاتم هستی چون دوری ازشون و ای کاش اون مامان و بابایی هم بودن ولی ١٠ سال پیش هر دوشون به رحمت خدا رفتند.
دردونه مامان این روزها درگیر داماد کردن عمو حامدیم و اگه خدا بخواد سه شنبه هفته بعد عقده و فقط یکی دیگه عمو میمونه که بابا سر و سامونش بده تا این تکلیف بزرگ رو به اتمام برسونه.
خداوندا بهمون توانایی بده تا بتونیم با صبر و درایت و با کمک هم این وظیفه بزرگ رو انجام بدیم.
واکسن ٦ ماهگی هم که نزدیکه و مامان عزا گرفته چون تو ناناز من دو دفعه قبل ٢ روز نصفی تب و درد داشتی خدا کمک کنه.