شیطونیا
پسرک من زیاد زیاد شیطون شدی. روپشتی ها که از دستت در امان نبودن، پشتی ها هم این روزها اضافه شدن. یکی یکی میندازیشون.
٤ مرتبه تا حالا از تو روروک افتادی. بدترینش هم خونه مامانیا بود که در راهرو باز بود و شما با سرعت تمام رفتی و از پله افتادی و با صورت اومدی رو زمین و پای چشمت کبود شد. چقدر بد بود. یه بار هم از تو آشپزخونه که پله داره افتادی تو حال دو بار هم دم در اطاق خواب. این روزها هم که از تو روروک تا کمر بطرف بیرون دو لا میشی که میخوای چیزی از رو زمین برداری و یا میخوای چرخهای روروک بگیری. تو کالسکه هم همینطور. کلا با چرخ عشق میکنی. احتمالا مکانیک میشی.
ما که نتونستیم چهار دست و پا رفتنت رو ببینیم ولی این روزا تو راه رفتن پیشرفت خوبی داشتی و طول تختت رو خودت تنهایی میری و بر میگردی. وقتی دستات میگیرم توپ بازی کنی یهو دستامو ول میکنی و خودت میری.
عشق پنکه سقفی هستی هر جا و هر که رو ببینی با انگشت اشاره کوچولوت بهش نشون میدی. کتابای تقویت هوشت رو هم زیاد دوست داری و با دیدنشون کلی ذوق میکنی.
بقیه اش هم که فعلا یادم نمیاد.
تاب بازی رو خیلی دوست داری و دیگه حرفه ای شدی. قشنگ زنجیرهای تاب رو میگیری و تاب میخوری. هر روز عصر میبرمت پارک و امان اگر تاب پر باشه و باید صبر کنیم. سر از پا نمیشناسی که تاب خالی بشه. در ضمن عشق چمن کندن هستی.
یادگیریت هم زیاد شده. تقریبا همه حیوانایی که داری میشناسیشون و وقتی بپرسم اشاره میکنی به هرکدوم.
آب بازی هم خیلیییییییییییییی دوست دارم و هر وقت میبرمت رو بالکن باید یه جوری سرت گرم کنم که طرف حوض کوچولومون نری. تو حموم هم که دیگه راحتی با آب بازی و خدا رو شکر با حموم رفتن تا حالا مشکلی نداشتیم. بعضی وقتا تنهایی میبرمت بعضی وقتا هم با کمک بابا.