طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

من و پسرم

بزرگ شدی

آقا طاها کوچولو شما خیلی بزرگ شدی. بهترین سرگرمی این روزات بازی کردن با حلقه ها و ساخت و سازهاست. چند وقتیست که دستهات رو میگیری لبه تختت و خودت بلند میشی و میایستی. وقتی بهت میگم طاها کو؟ به عکست رو دیوار نگاه میکنی و کلی میخندی و من کلی ذوق میکنم. وقتی بهت میگم لاک پشتت کو به اونم نگاه میکنی و من باز کلی ذوق میکنم. عادت کردی وقتی میخواهی بخوابی حتما باید دستت تو دهان من باشه حتی نصفه شب هم  تو خواب دستت رو باید بکنی تو دهان من تا آروم بشی. البته هر که هم تو بیداری بغلت کنه دستتو میکنی تو دهانش،اینه که دستت تا شب کلی متبرک میشه. هر روز که میگذره بزرگتر و دوست داشتنی تر میشی و من برخی اوقات متعجب میشم که چه جوری تو همه وجو...
12 بهمن 1391

مامان

بنام حق فکر کنم هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه شنیدن کلمه مامان برای اولین بار از اولین فرزند نیست. امروز برای اولین بار که تو روروکت بودی و خسته شده بودی به گریه افتادی و مامان رو از آشپزخونه برای اولین بار صدا زدی خدایا بی نهایت شکر بی نهایت! ...
12 بهمن 1391

لالا لالا

لالا لالا گل لاله                      یه گل دارم به گهواره لالا لالا گل مینا                            گل نازم گل زیبا   لالا لالا گل سوسن           سرت خم کن لبت بوسم     لالا لالا گل سنبل                جهان شد پر گل و بلبل   ...
8 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی

  6ماهگیت مبارک طاهای عزیزم         خدا رو شکر واکسن های سخت رو پشت سر گذاشتیم اینم از 6 ماهگی وزن:                  10 کیلوگرم قد:                    67 سانتی متر دور سر:               47 سانتی متر ...
7 بهمن 1391

دندون

عزیز مامان سفیدی دندونت  قشنگ معلومه و جاش برجسته شده فقط کافیه پوست لثه ات کنار بره تا اولین دندون قشنگت بیروت بیاد، فقط دو سه روز دیگه تحمل کن مامانی خوب میشی. ...
2 بهمن 1391

6 ماهگی و درد و دلهای مامان

ای پسر مامان امشب چنگ زدی صورت مامان رو اوخ کردی شیطون بلا چه زود گذشت... نزدیک به ٦ ماه هست که تو کوچولو شدی همه چیز مامان و بابا و هرچه میگذره چه شیرین تری میشی ای دردونه من دردونه من مامان رو هیچ چیز نتونست از درس جدا کنه و مامان پشت سر هم بدون وقفه تا فوق لیسانس اومد ولی وقتی مامان با شاگرد اولی در بهترین دانشگاه دولتی و معدل ١٨ حقش رو مرتب یکی بعد دیگری خوردند مامان از همه چی زده شد و بعد دفاع پایان نامه اش مامان بعد ١٨ سال،خانه داری و مامان شدن رو انتخاب کرد. اوایل خیلی سخت بود مامانی ولی حالا خوشحالم و اصلا از تصمیمم نارحت نیستم مامان جون، و هر روز خوشحال تر میشم. عزیز مامان هر روز خوشحال تر میشم که تو بزرگتر...
1 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد