طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

من و پسرم

دندون،حرف زدن،بزرگ شدن...

1391/11/23 20:51
نویسنده : مامان طاها
239 بازدید
اشتراک گذاری

بنام حق

 

سلام طاهای عزیزم

 

چند روزی رفتیم اردکان پیش مامانی اینا. طاهای عزیزم گویا تنهایی بزرگ شدنت در این شهر غریب داره اثرات خودشو نشون میده. وقتی یه نفر میاد پیشت بخصوص مهلا دستهای کوچولوت رو بالا میبری که بغلت کنن ولی وقتی بغلشون میری غریبی میکنی. تو ماشین وقتی من پشت فرمونم به سمت من میای و تو بغل هیچکس حتی بابا آروم نمیگیری. همش دنبال من میای و از سر و صداها گریزان. با کوچکترین صدا بخصوص صدای موتور تو خیابون از جات میپری از صدای عطسه خاله و دایی سعید که به گریه میافتی.دیگه میترسم کنارت بخوابم چون داری بدجوری بهم عادت میکنی وقتی که کنارت نیستم با دستهای کوچولوت تو خواب داری دنبالم میگردی و بعد گریه میافتی. باید فکری کنم.

friend - emoticonswallpapers.com

 

جمعه شب یعنی 20/11/91 خیلی بیقرار بودی با اینکه شب زود خوابیدی ولی تا خود صبح داشتی تکون میخوردی و بیقرار بودی من نفهمیدم چرا اینجوری هستی تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که بغلت میکردم که آروم میشدی و حق نداشتم از کنارت اونطرف برم. صبح که مامانی اومد با لیوان بهت آب بده یه صدایی اومد که مامانی فهمید دندون نازت دراومده. آآآآآآآآآآاخرش بعد دو هفته این دندون فسقلیت خودشو نشون. چه دندون بزرگی هم هست. بالاخره فهمیدیم بیقراریهات برا چی بوده.خدا رو شکر دوباره خوش اخلاق شدی. من و بابا خییییییلی ذوق کردیم. خیییییلی.

 

طاهای من دیگه میتونی یه کم سینه بری و بیشتر دور خودت میچرخی. وقتی که گریه میافتی ماما و بابا رو مرتب میگی و گاهی قاطی پاطی میکنی یه چیزایی میگی که من خندم میگیره و عوض اینکه آرومت کنم میخوام مرتب اینا رو بگی.

امروز گذاشتمت رو تختت، نشسته بودی که یهو از بغل افتادی و یکطرف صورتت محکم به لبه تختت خورد و از گریه غش رفتی. منم باهات به گریه افتادم و وقتی دیدم از گوشه چشمت داره خون میاد دیگه نمیدونستم چیکار کنم. کم کم آروم شدی و دیدم انتهای چشمت باندازه یه سانت چاک خورده بعدهم اطرافش کبود شد. تقصیر منه نباید همینطور رهات میکردم. هنوز که اون صحنه یادم میاد اشکهام درمیاد. این دفعه دومه که زخمی میشی، جمعه هم خونه مامانی یه لحظه ازت غافل شدم چاقو میوه خوری برداشتی و میخواستی بخوری که کشیدی به بینیت و خون اومد. شیطون شدی اساسی و من باید بیش از اینا حواسم رو جمع کنم.

 طاها می ترسم. از اینهمه وابستگی می ترسم. خدایا خودت کمک کن!

gif animate di angeli

خدایا همه نی نی ها رو حفظ کن و چشم هیچ پدر و مادری رو گریون نکن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

زهرا مامان امیرحسین
23 بهمن 91 15:15
الهی،بمیرم خاله جون
طاهای گلم
انشاله که زودی خوب میشی


مرسی خاله جون
پرهام
23 بهمن 91 22:43
خددا برات حفظش کنه ان شالله چیزی نبوده باشه
وای نگو انگار درد منوتو یکیه من دیگه خسته شدم خیلی وابسته شده پسرم به من و من دارم بحد کلافگی میرسم همه میگن خوب میشه تو وب مامان روانشناس سر بزن یه چیزایی نوشته ببین بدردت میخوره



مرسی مامان پرهام
حتما سر میزنم
ممنون
fariba
24 بهمن 91 0:18
الهی بگزدم خاله اوف شدی؟مامانی خیلی باید مراقب باشی.بچه ها تواین سن خیلی مراقبت میخوان.ایشالا زود خوب میشه


چششششششششششششم خاله جون
FARIBA
26 بهمن 91 2:55
سلام دوست عزیزم پسر من توی مسابقه زیباترین نی نی شرکت کرده. از شما دوست خوبم تقاضا دارم کد 507 رو به ایمیل زیر ارسال کنید gerafist.yang23@yahoo.com تا پسرم رای بیشتری بیاره. برای دیدن عکس پسرم در بین کاندیدا به سایت زیر برید http://shahrekhatere.niniweblog.com/post10.php پسرم:محمد حسین زیبایی با شماره کد 507 از لطف شما بینهایت سپاسگذارم.لطفا بعد از رای دادن بهم خبر بدید. مهلت ارسال رای تا 28 بهمن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد