طاها
بنام حق
سلام طاهای عزیزم
وروجک من، نمیدونم چه جوری میشه ولی بعضی وقتها یهو بزرگ میشی، یهو رشد میکنی و من از اینهمه رشد تو یکه میخورم. روزها دارن میگذرن، خیلی سریع و شاید من هستم که از بزرگ شدن تو غافل میشم. طاهای من بعضی وقتها از اینهمه معصومیت و نجابتی که تو صورتت موج میزنه به گریه میافتم. از اینهمه تنهایی. از....
شکر خدا سالمی. شکر.بزرگ شدنت همراه شده با کم خواب شدنت که البته حق مسلمته. ولی من تو روز برای تو کم میارم. نمیدونم ١٠-١٢ ساعت تنهایی که حالا دیگه تقریبا همش بیداری رو چجوری پر کنم. میدونم کنجکاوی میخوای همه چی رو بشناسی و وقتی میبینم صبح تا شب و هر روز همه چی تکرار میشن و تکرار نه فقط من بلکه تو هم خسته میشی. دو روزی هست که دست به دامن کالسکه و بیرون بردنت شدم ولی بازهم تو خونه اسبا بازیهای تکراری و من میترسم که چیزی برات کم گذاشته باشم. فکرهایی کردم ولی تا عملی بشن. وقتی میبرمت بیرون و بر میگردیم و یا وقتی خیلی خسته ای میدونی چیکار میکنی؟ عجیب غریب دست و پا میزنی با سرعت نور.
روزهای آخر ساله. روزهایی که من عاشقشانم. بوی عید، بوی تازه شدن، بوی سمنو همسایه، بوی خانه تکانی، بوی بهار. اولین بهار زندگی توست و زیباترین بهار زندگی من. امیدوارم تو هم مثل من عاشق تک تک این لحظه ها باشی و همیشه زندگیت بهاری باشد.