مسافرت
بنام حق
سلام گل پسرم
طاهای عزیزم چند وقتیست که وبت به روز نشده که بدلیل مسافرت و خانه تکانی و...بوده. دو هفته پیش با بابا و بابایی رفتیم تهران عروسی پسر خاله من که پسر عمو بابا هم هست که با یک دختر خانم دوست داشتنی رشتی ازدواج کرد. مراسم خوبی بود ولی تو اصلا نموندی. دو ساعت اول با بابا بودی که مجبورش کرده بودی برین خونه عمو بقیه اش هم با من در خانه عمو. در واقع من فقط یه ساعت تو مراسم بودم. همون یه ربعی هم که تو مراسم بودی بخاطر بوی ادکلن تمام کف دو تا پات پر دونه شد.
بعد از تهران با بابایی رفتیم اردکان چون هم وقت دکتر داشتی هم درمانگاه هم خانه تکانی مامانی که چون ساییدگی مچ پا و دیسک کمر گرفته رفتیم کمکمش. دکتر قرصت رو قطع کرد ولی شربت و اسپری همچنان ادامه دارد. بعد هم برگشتیم خونه و مامان شروع کرده به خانه تکانی که تقریبا تموم شده.
طاها پسرم این روزها دومین دندونت داره بیرون میاد که همراه شده با بیقراری زیادت و چون سنگین هم شدی مامان عاجز کمر درد شده. وروجک تو دوست نداری بغل هم بشی دوست داری دو تا دستت رو بگیریم و راه بری البته بدویی. اگه توپ هم که باشه که دیگه نگو. البته 10 روز خانه نبودنت باعث شده به نق زدنت ها اضافه بشه و بیشتر به من فشار بیاد.
طاها این روزها بهترین روزها هستند. روزهای نو شدن و چه چیز بهتر از خانه تکانی دل و دوباره از نو شدن و از نو شروع کردن. تو بزرگ شدی الان دیگه خیلی چیزها رو میفهمی تو بغل مامان قایم میشی، سینه میری، دست میزنی، اطرافیان رو میشناسی و.......... وهمه اینها برای من نواند. کاش وقتی بزرگ شدی هر روز برایت نو باشد. بهترین درسی که مامان تا حالا گرفته اینه که در حال زندگی کنم. گرچه خیلی وقتها نمیتونم ولی شرط شاد زیستن همینه و همین باعث تازگی میشه.
پسرم بزرگ باش. با قلبت بزرگ باش. خودت باش نه هیچکس دیگه.