این روزها
بنام حق
سلام قند عسلم
این روزها هوا دوباره سرد شده و بارون زیاد شروع به باریدن کرده که درختها که بخاطر بهار زودرس امسال به شکوفه رفتن با سرما مواجهه شدن. دیروز کلا بارونی بود امروز هم هنوز ابریه. امیدوارم هوا خوب باشه تا بتونم بیرونت ببرم.
بوی سمنوی همسایه(اشرف خانم) که از دیشب به بار گذاشتن همه جا پیچیده و آدم با این بو و دیدن سبزی درختها و شکوفه ها مست و از خود بیخود میشه. اشرف خانم هر سال نزدیکهای عید سمنو پزون داره که تقریبا سه روز طول میکشه و همه میان خونشون و هم میزنن و حاجت میگیرن. امسال با هم میریم
تپلی من دیشب تا صبح تو خواب مرتب دست دستی میکردی. هر دفعه من بیدار شدم دیدم داری تو خواب دست میزنی. ایییییییییییی جانم. بوس بوس.
این روزها علاوه بر عکس خودت که قبلا به مامان نشون میدادی، خرسهای روی دیوار اطاقت، آقا لاک پشتت، خورشید خانمت، پنکه روی سقف و چراغ رو هم بلد شدی و وقتی مامان ازت میپرسه سرت رو بر میگردونی طرفشون و از همه بیشتر عاشق پنکه هستی.
فردا اگه هوا اجازه بده و مامانی و بابایی بتونن بیان اولین روزیه که مامان میخواد تنهات بذاره و بره سر جلسه امتحان. اگه مامانی اینا نیان که باید بیخیال امتحان بشم و شرکت نکنم. ولی تو باید کم کم به نبود من عادت کنی. بعد از عید مامان میخواد کلاسهای زبانش رو بعد از یک سال وقفه ادامه بده و تو باید یا پیش بابا بمونی و یا اینکه ببرمت مهد.
امید بخدا
اینم چند تا عکس
طاهای من در حال دست دستی
بقیه در ادامه مطلب
اینجا تازه از حموم در اومدی
اینم یه خواب ناز