طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

من و پسرم

مادر

1392/2/11 11:09
نویسنده : مامان طاها
233 بازدید
اشتراک گذاری

زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است

زیباترین خطاب “مادر جان” است

“مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق

واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید.

 

خوشحالم این روزهایم که اولین سال مادر شدنم است همراه شده است با ماما گفتن های زیاد پسرکم. خوشحالم و از ته دل ذوق میکنم با شنیدن این کلمه از طاهایم.

 

مادرم و تمام مادران عزیز روزتان مبارک باد.

 

 

کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید :

« می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید .

اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ »

خداوند پاسخ داد :
« از ميان بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو در نظر گرفته ام .


او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . »

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه .

اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست .

خداوند لبخند زد :
« فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند


خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . »

کودک ادامه داد :
« من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند در حالی که زبان آنها
را نمی فهمم ؟ »


خداوند او را نوازش کرد و گفت :
« فرشته ی تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه

هایی را که ممکن است بشنوی ، در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری
به تو یاد خواهد داد ، که چگونه صحبت کنی . »

کودک با ناراحتی گفت :
« وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم ؟ »


خداوند برای اين سئوال هم پاسخی داشت :
« فرشته ات دستهایت را کنار هم می گذارد و به تو یاد می دهد چگونه دعا کنی . »


کودک سرش را برگرداند و پرسید :
« شنیده ام در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند . چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ »


خداوند گفت :
« فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . »


کودک با نگرانی ادامه داد :
« اما من همیشه به این دلیل که دیگر شما را نمی توانم ببینم ، ناراحت خواهم بود . »


خداوند لبخند زد و گفت :
« فرشته ات همیشه درباره ی من با تو صحبت خواهد

کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت ؛ گر چه من همواره در کنار تو خواهم بود . »

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک می دانست که بايد به زودی سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :

« خدايا! اگر بايد همين حالا بروم ، لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد . »

خداوند شانه ی او را نوازش کرد و پاسخ داد :
« نام فرشته ات اهمیتی ندارد .
می توانی او را مادر صدابزنی . »



مرا به کعبه چه حاجت!

طواف می کنم "مادری" را که برای لمس دستانش هم

وضو باید گرفت ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

پرهام ومامانش
12 اردیبهشت 92 23:13
الیما
13 اردیبهشت 92 19:17
روزتون مبارک
معجزه ی زیباتون سلامت


روز شما هم مبارک
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد