11 ماهگی
بنام حق
پسر عزیزم چند روزی هست وارد 11 ماهگی شدی ولی بدلیل مهمون زیاد که هر روز برامون میرسه نتونستم وبت رو آپ کنم.
این روزها عاشق این شدی که یه چیز رو از یه جا در بیاری بذاری یه جا دیگه. بخصوص سبزی سر سفره از تو بشقاب دونه دونه در بیاری بذاری تو بشقاب دیگه یا دهان بابا یا بدی دست این و اون. پازل شکلها که داری یکی یکی در میاری میذاری تو قوطی شکلات و .....
به گربه هم که میگی بیو. یه لباست عکس گربه داشت. حالا هر لباسی تنت کنم با دست میگیری میاری بالا و میگی بیو. گنجشک هم که زیاد داریم چون میان رو حوض بالکن آب میخورن تا میبینیشون با دستت بیا بیا میکنیشون. از لپ تاپ هم که عاشق عکسهای بله برون ما شدی و تا میذارم شروع به دست زدن میکنی.
حموم رفتن شده یه سرگرمی که یه روز در میون باید تکرار بشه و هر روز به تعداد ان بار باید بریم تو حموم بشینی تو وان با دوش بازی کنی دوباره بیایم بیرون.
پسرک من جای جاروبرقی رو بلد شدی و صبحها که میخوام جارو کنم تا میگم بریم جارو کنیم میری دم کمد درش میزنی تا باز کنم. بیرون رفتن هم همینطور وقتی میگم بریم بیرون خودت میری پای کشو لباسات تا لباسات عوض کنم و بریم. نماز خوندن هم همینطور جای جا نماز رو بلد شدی و تا صدای الله اکبر میشنوی دستات رو میبری بالا.
شبها 9-10 میخوابی و صبحها 7-5/7 بیدار میشی و دو تا خواب دو ساعته هم تو روز داری. گرچه این روزها خوابهای روزانه کمتر شدن و شبها تا 12 بیدار بودی ولی میدونم دوباره درست میشه. خوابت یه مشکلاتی برام داره که نگو اگه مهمون داریم یا اگه خونه مامانی اینا میریم وقتی خوابی هیچکس نباید نفس بکشه که خوابی وگرنه من بیچاره ام. اثرات تنها بودن همیناست.
این روزها عاشق دویدن هم شدی بخصوص رو چمن و دنبال بچه ها که اگر دختر بچه باشه صد بهتر.
طاهای عزیزم دوستت دارم بینهایت و امیدوارم بتوانم وظیفه ام رو درست انجام بدم و حس مادری گاه باعث اشتباهم نشود. همه چیزم فعلا تویی و بس.
خوشگل پسرم
من و بابام
محو لپ تاپ
خواب راحت راحت. فارغ از همه چی