روزهای زیبای با تو بودن
بنام حق
پسرم چند روزی هست وارد ٢٢ ماهگی شدی و من خوشحالم این ماه رو با سلامتی و کلی خصوصیات اخلاقی جدید آغاز کردی. یه ماه دیگه قراره بقول خودت با اییش خداحافظی کنی. قرار بود زودتر انجامش بدیم ولی بخاطر مریضیات دلم نیومد. امیدوارم بتونیم با خوبی این رساله بزرک رو تمومش کنیم اصلا دلم نمیاد. احساس میکنم ازم دور بشی.
خیلی آروم و پسر خوبی شدی. بلد شدی دیگه با خودت بازی کنی و دیگه کمتر منو درگیر میکنی. اینقدر تغییر کردی که هرکسی ببینتت اینو میفهمه. ولی همچنان از عرشیا کوچولو میترسی چون برعکس تو که اصلا زدن بلد نیستی او مرتب یا دنبالت میکنه و لگد میزنه و یا هلت میده.
کم کمک داری کنترل ادرار و مدفوع هم پیدا میکنی. چند روزی قشنگ همشو میگفتی و میرفتیم دستشویی و کارت انجام میدادی. ولی بعدش دیگه فقط به عشق آب بازیش میری و هیچ کاری نمیکنی فقط یه نیم ساعتی منو نگه میداری برای آب بازی.
تمام آرزوهای خوب برای تو
یه پسر همیشه آماده برای ددر
یه جمعه خوب خونه مامانی و بابایی
خدا رو شکر بعد از اتمام آنتی بیوتیک ها اشتهات خوب شد
نتیجه سرماخوردگی. دستمال ها رو برمیداری میمالی رو ببینیت بعد هم میگی اکه و میذاری رو تختت و بعدی.