طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

من و پسرم

بی تو (مهتاب) شبی از کوچه گذشتم...

1392/10/21 14:18
نویسنده : مامان طاها
544 بازدید
اشتراک گذاری

بنام حق

ششمین سال است که از رفتنت میگذرد. کاش بودی مهتابم. در این روزها که ذهنم آشفته بازاریست برای خودش، کاش بودی. کاش بودی و مثل همان روزها اعتماد به نفسم را دو چندان میکردی. کاش بودی و من از بودنت آرام بودم. کاش بودی و دوباره با همان اعتماد به نفس برایم حرف میزدی و من لذت میبردم. کاش بودی و من دوباره خبر رتبه دومیت را بهت میدادم و تو غرق شادی میشدی. کاش بودی و من با دیدنت، با کارهایت روحیه میگرفتم. کاش بودی و من از اینهمه کامل بودنت بیشتر الگو میگرفتم. کاش بودی مهتابم. کاش دفعه آخر که آمدی و برایم دستخطی به یادگار و نصیحت گذاشتی، خواب نبودم. حالا منم و خاطراتت. منم که وقتی کنار پل خواجو با بستنی فروشی معروفش گذر میکنم محال است لبانم ناخودآگاه به خواندن فاتحه برایت باز نشوند، یادآور حرفها و تعریفهایت است. حقیقتی است که خداوند گل چین میکند و میبرد. کاش بودی مهتابم. دلتگتم زیاد. کاش بودی.

به یاد مهتابم (هم اطاقی لیسانسم)که طلوعش سه شنبه ٦٣/١٠/٢٥ و غروبش سه شنبه ٨٦/١٠/٢٥ بود.

بی تو (مهتاب) شبی از کوچه گذشتم                  همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

mahtab
19 دی 92 14:15
سلام خدا رحمتشون کنه نمیگین این مهتاب خانم چه نسبتی دارن باهاتون؟! همون روز تولدش از دنیا رفته؟! چه عجیب و معنادار! خدا صبر بده به عزیزانش
مامان طاها
پاسخ
سلام خدا اموات شما را هم رحمت کنه مهتاب هم اطاقی لیسانسم بود بله شب تولدش بعد از مراسم تولدش که میره میخوابه دچار گازگرفتگی تو اطاقش میشه و صبح که مامانش میره صداش کنه میبینه...
امیرحسین گلی از بهشت
21 دی 92 14:52
هان ..دقیقا یادم اومد.. کاش بود و تسکین دل ِ تنهات میشد خواهر قلبیو که من سالها نشد حتی کمی نرمش کنم مهتاب ِ عزیز تسخیرش کرد خداییش خواستم..ولی نتونستم خدایش بیامرزاد وای خدا چقدر خاطره یهو زنده شدن سمیه..کنار دستیش که فقط به چهره میشناسمش و محبوبه .. تو و محبوبه و شیرین امید(می شناسیش که؟؟) تنها افرادی بودین که تو اون جمع اوووووه نفری نتونستم رابطه ای درست باهاشون برقرار کنم و این از ناتوانی شخص ِ خودم بود (البته بعدها عید 87 که با شیرین تو سفر کربلا هم اتاق شدیم خیلی بهم وابسته و دوست شدیم و حالا بعد گذشت سالهاحتی پیامکی با هم در ارتباطیم)
مامان طاها
پاسخ
دیوووووووووووونه ای تو چی میگی برا خودت میبری و میدوزی. دیوونه من رو با محبوبه هم گروه نکنا. اعجوبه ای بود برا خودش. موجود ناشناخته بود وهست. چه ها که نکرد و خبر نداری خواهر. نچ شیرین امید نمیشناسم
امیرحسین گلی از بهشت
22 دی 92 15:01
خندیدما...از جوابت...اینطوری: مخصوصا از خط دوم
مرضيه (مامان محمدمهدي)
6 بهمن 92 12:08
خدا رحمتش كنه
مامان طاها
پاسخ
خدا رفتگان شما هم رحمت کنه
بهاره
2 اردیبهشت 93 11:28
سلام خیلی ناراحت شدم ان شاء الله شما زنده باشید.
مامان طاها
پاسخ
سلام ممنون که بهمون سر زدید. ممنونم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد