بی تو (مهتاب) شبی از کوچه گذشتم...
بنام حق
ششمین سال است که از رفتنت میگذرد. کاش بودی مهتابم. در این روزها که ذهنم آشفته بازاریست برای خودش، کاش بودی. کاش بودی و مثل همان روزها اعتماد به نفسم را دو چندان میکردی. کاش بودی و من از بودنت آرام بودم. کاش بودی و دوباره با همان اعتماد به نفس برایم حرف میزدی و من لذت میبردم. کاش بودی و من دوباره خبر رتبه دومیت را بهت میدادم و تو غرق شادی میشدی. کاش بودی و من با دیدنت، با کارهایت روحیه میگرفتم. کاش بودی و من از اینهمه کامل بودنت بیشتر الگو میگرفتم. کاش بودی مهتابم. کاش دفعه آخر که آمدی و برایم دستخطی به یادگار و نصیحت گذاشتی، خواب نبودم. حالا منم و خاطراتت. منم که وقتی کنار پل خواجو با بستنی فروشی معروفش گذر میکنم محال است لبانم ناخودآگاه به خواندن فاتحه برایت باز نشوند، یادآور حرفها و تعریفهایت است. حقیقتی است که خداوند گل چین میکند و میبرد. کاش بودی مهتابم. دلتگتم زیاد. کاش بودی.
به یاد مهتابم (هم اطاقی لیسانسم)که طلوعش سه شنبه ٦٣/١٠/٢٥ و غروبش سه شنبه ٨٦/١٠/٢٥ بود.
بی تو (مهتاب) شبی از کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم