گاهی گمان نمی کنی ولی می شود
گاهي گمان نمي كني ولي مي شود
گاهي نمي شود، كه نمي شود
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود
گاهي گداي گدايي و بخت با تو یار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود
وقتی می رسی به آخر آخرش، وقتی که دیگر نمی توانی، وقتی که همه چیز و همه کس دست در دست هم می دهند تا تو نتوانی، وقتی که غریبی که هیچ سردی خیلی ها تو را می گیرد و نمی توانی هیچ بگویی، وقتی می رسی به آخر اخرش انوقت قرعه به نام تو می شود. انوقت خدا صدای دلت را می شنود و آنوقت همه شهر گدای تو می شوند.
گویا 10 سال غریبی و سه سال علاوه بر غریبی، سردی و بی مهری خیلیها به خواست خدای خوبمان به پایان رسید و شدیم هم دیار بستگانمان. گویا قرعه به ناممان اقتاد و زندگی ان رویش هم نشانمان داد. گویا خدا خواست که پسرمان در تنهایی بزرگ نشود و در میان مهربانی و گرمی اقوام روزها را سپری کند تا بیاموزد درس مهربانی و دوست داشتن را نه خودبینی را.
خداوندا شکرت میگویم. خودم هم نمیدانم چه شد که همه چیز تمام شد. همه چیزی که نمیخواهم لحظه ای از آنها برگردد و یا بهش فکر کنم. حتما لازم بود تا طی شود تا تجربه ای اندوخته شود.
خدایا شکر که عید امسال همراه شد با جابجاییمان تا بتوانیم همراه سال نو زندگی نو را هم شروع کنیم در سایه تو. کاش بتوانم دل را خانه تکانی کنم از خیلی حرفها از خیلی افراد. کاش بشود حرفها را از یاد برد. کاش بشود ذهن و دل را شستشو داد با لکه پاک کن تا نماند هیچ لکه کینه و کدورتی. اما سخت است و من هنوز نمی توانم.
عید امسال اولین عید بعد از 10 سال است که استرس رفتن ندارم، که قرار است به من ، به پسرم و همسرم بچسبد. طاهای من دگرگون شده است. خوشحال است خوشحال خوشحال. روحیه اش باز شده است و بازیگوشی اش زیاد. چند تایی هم به دامنه لغاتش اضافه شده است. به یمن اسباب کشی اسم دایی هادی را گرفته و مرتب تکرار میکند هادی. پسرکمان عمه ندارد اما بخاطر رفتن به عیادت عمه من از آن شب کلمه عمه هم یاد گرفته. حالا ما هزار کلمه دیگر برایش تکرار میکنیم و او نمی گوید ولی کلمه ای که خودش برا اولین بار می شنود مثل بلبل تکرار میکند. خوشحالم از اینهمه خوشحالی پسرم و آرامشی که همسرم دارد. خوشحالم از اینهمه زیبایی که خدای خوبمان آفرید. خوشحالم از الطاف خدایم که می دانم همیشه ما را شامل می شود. خوشحالم از دگرگونی فصلهل از بهار از این بارانهای کوتاه و شدید بهاری. خوشحالم از نو شدن از دوباره شروع کردن از تازه شدن. خداوندا شکر.
شهر جدید و منزل جدید و پدر و پسر
همبازی و همراه این روزهای پسرمان
پسرمون از باز و بسته کردن در استعفا داد و گیر داده به آب بازی
جارو کشیدن خونه ی مامانی
رفیق شفیق پسرمون در روزهای اسباب کشی در خونه مامانی