طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

من و پسرم

این روزهای تصویری

  طاها دخمل. بعد حموم موهات بالا زدم بعدش این شکلی شدی     شلیل خورون پسری         خندون پسری با لباس جدید     لباسی که مامانی زحمتش کشیدن.گرچه همه لباسارو مامانی زحمت کشیدن ولی این یکی برا تولد بود         عکس هنری اثر مامان که دوستش دارم زیاد       گشت و گذار اطراف اصفهان         پسری و سه چرخه اش     ...
14 مرداد 1392

دلتنگی هایم

بنام حق   باز هم دلتنگی... باز هم تنهایی... و ایندفعه ساعتهای تنهایی بیشتر بخاطر کلاسهای بابایی.... باز هم تکرار و تکرار و تکرار... شاید ماه مبارک تغییری ایجاد کند. پسرک من ایندفعه خیلی پسر گلی بودی واصلا مامانو اذیت نکردی. با هیچکس غریبی نکردی و خندون و مهربون به خصوص با مهلا بودی. خوشحالم که تنها بزرگ شدنت اثر منفی تا حالا نداشته. ولی سخته که اینجا تک و تنها همه چیز من باشم. ولی من میتوانم میتوانم چون میخواهم که بتوانم. ولی باز هم سخته تک و تنها بدون هیچ فامیلی. ولیی میشود. رمضان امسال خیلی با رمضانهای دیگر فرق دارد. گرچه از سال 89 ازدواج کردیم ولی دو سال اول که من مشغول درس بودم و در خوابگاه ، رمضان کنار با...
19 تير 1392

ماه خدا...

بنام حق   دومین سال است که نمیتوانم روزه بگیرم و از بو و حس رمضان، ماهی که وقتی به آخراش میرسید گریه ام میگرفت محروم شده ام. چند روزی شاید تا حلول ماه مبارک نباشیم، از همه خاله ها التماس دعا داریم. سحرها و افطارها محتاج دعایتان هستیم. التماس دعا  
13 تير 1392

بازی های طاها

  علاقه زیادت به گذاشتن یه چیز از یه جا به جای دیگه باعث شد اینو برات بگیرم     فقط بیرونشون میاری میذاری تو قوطی     دیگه میتونی درستش کنی     کلاغ پر     لی لی حوضک...       وقتی صدای الله اکبر میشنوی     دور صندلی میچرخیم و میچرخیم ...
13 تير 1392

11 ماهگی

بنام حق   پسر عزیزم چند روزی هست وارد 11 ماهگی شدی ولی بدلیل مهمون زیاد که هر روز برامون میرسه نتونستم وبت رو آپ کنم. این روزها عاشق این شدی که یه چیز رو از یه جا در بیاری بذاری یه جا دیگه. بخصوص سبزی سر سفره از تو بشقاب دونه دونه در بیاری بذاری تو بشقاب دیگه یا دهان بابا یا بدی دست این و اون. پازل شکلها که داری یکی یکی در میاری میذاری تو قوطی شکلات و ..... به گربه هم که میگی بیو. یه لباست عکس گربه داشت. حالا هر لباسی تنت کنم با دست میگیری میاری بالا و میگی بیو. گنجشک هم که زیاد داریم چون میان رو حوض بالکن آب میخورن تا میبینیشون با دستت بیا بیا میکنیشون. از لپ تاپ هم که عاشق عکسهای بله برون ما شدی و تا میذارم شروع به د...
8 تير 1392

این چند روز...

بنام حق   این چند روز همش به مسافرت گذشته. سه شنبه هفته قبل به بهانه عروسی پسر خاله من که پسر عموی بابا هم هست عازم تهران شدیم. از اونطرف هم مامانی و بابایی و خاله و دایی ها اومدن و همه جمع شدیم. وقتی رسیدیم تهران تب شدیدی کردی و بعد هم استفراغ که سریع رفتیم دکتر و گفتن طبق معمول گوش و گلو عفونت داره که من شک دارم. خدا رو شکر شب دیگه  حالت خوب بود ولی تو تالار همش بغل من بودی و نذاشتی یه دقیقه بشینم. یه دخمل خوشگل هم بود که شما گیر دادی بودی بهش و هر جا میرفت بدو بدو میرفتی دنبالش یعنی میدوییدیا!!!!!!!!!!!!!. مسافرت خیییییییییییییلی خوبی بود فرداش هم رفتیم دربند که شما بینهایت خوش اومد و کباب اونجا هم نوش جان کردی. یه روز ه...
28 خرداد 1392

10 ماهگی

بنام حق پسرم عزیزم 10 ماهه شدی. مبارکت باشه گلم. خوشحالم پسرم. خوشحالم که دیگر بزرگ شدی. گرچه زود گذشت ولی آسان نبود. خوشحالم که دیگر هم سفره مامان شدی و دیگر مامان تنها غذا نمیخوره. خوشحالم از تک کلمه گفتن های بعضی وقتهایت مثل داغ، آب و میو میو... خوشحالم که همه چیز رو میشناسی و اشاره میکنی. خوشحالم که تمرین میکنی تنهایی روی پاهایت بایستی. خوشحالم که هستی. خوشحالم     ...
5 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد