طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

من و پسرم

قانون طبیعت

بنام حق   زندگی صحنه یکتایی هنرمندی ماست  هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.   پسر نازنین، خواه ناخواه یه روزی یه جایی باید از صحنه برویم و این قانون طبیعت است. 5/5/91 وارد صحنه زندگی شدی در این صحنه خوب بازی کن. با آمدنت وظایفی داری چرا که خلیفه الهی هستی. کارهایی داری برای انجام، برای رسیدن به هدفت برای رسیدن به کمال. کمال چیه؟ خودت میفهمی پسر نازنین. تو طاهایی، جوینده حق. نکنه که تو مسیرت فرع بشه اصل. نکنه که راه راست رو ول کنی بچسبی به کج راهها. نکنه وسیله ها که خدا داده برای رسیدنت به هدف بشن خود هدف. نکنه....... . اگه بشه دیگه زندگیت زن...
20 شهريور 1392

نهمین دندان. اولین آسیاب

نام حق   نهمین دندان که اولین دندان آسیاب هست تقریبا یه هفته پیش بیرون اومد. مبارک باشه پسرم. اولین دندان آسیاب، دندان بالا سمت چپ یکی مانده به آخر هست نمیدونم چرا اول این بیرون اومد. خدا رو شکر. شاهکار امروزت هم بگم. صبح داشتم با تلفن صحبت میکردم دیدم یهو داری استفراغ میکنی بدو بدو اومدم برداشتم بردمت تو دستشویی و شما هم ادامه استفراغ که یهو دیدیم یه چیز زرد تو دهانت اومد بیرون. بله آقا رفته بودی روکوب پیچهای تزیینی که به شیشیه ها میزنن در آورده بودی و قورتش داده بود. در عجبم این چیز پهن بزرگ رو چه طوری قورت دادی!!!!!! خدا رو هزار مرتبه شکر به خیر گذشت.
17 شهريور 1392

غریبانه

بنام حق   چه زود بزرگ شدی پسر مامان. چه زود فهمیدی معنی محبت را. چه زود فهمیدی معنی خانواده را. چه زود فهمیدی معنی دوری را. چه زود فهمیدی معنی غربت را. کاش نفهمیده بودی حالا حالاها کاش. یه هفته توفیق اجباری برای دوری از پدر و رفتن به دیارمان برای مراقبت مادر عزیزتر از جانمان به خاطر سه مهره کمر لغزیده و سه دیسک کمر بیرون زده که این روزها مادر را از راه رفتن قدغن کرده پسرکم را از این رو به آن رو کرد. پسرکم که فکر میکردم قرار است مامانی باشد شدید، در دیارمان مادر را میگذاشت و میرفت ساعتها خانه خاله با همبازیهایش. با باباییش میرفت بیرون دنبال کارهای بانکی و غیره.هیییییییییییییییی مادر جان! تو خوش باش مادری من خوشم. ولی دی...
12 شهريور 1392

کودکانه های شیرین

  خوابهای شیرین           الو بابابابابابا اااااااااااااا اواووووواووو     ذوق برا ی کشف کردن دکمه و شنیدن ماما و دد از قارچ کوچولو     مورد علاقه این روزهایت     توپ بازی با دست در دهان   انصراف توپ بازی با همون دست در دهان     سرک به کشو اسباب بازیها و بیرون ریختن       بیل و فرغون و سواری       ااااااااااااااااااا. دوست دارم   ...
3 شهريور 1392

بوی مهر

بنام حق   اول شهریور که میشه بوی مهر هم میآد. بوی مهر برای من بوی کتاب و مدرسه است، بوی قلم و کاغذ، بوی دانشگاه و استاد، بوی دوستان قدیمی، بوی دلهره ترم جدید، بوی دوری و غریبی، بوی اطاق جدید و اسباب کشی و مرتب کردن اطاق، بوی پاییز.... خودم داره اشکم درمیآد. دلم گرفت عزیز مادری. برای دوست عزیزم که امروز پیام داد فردا پرواز داره و میره به کانادا برای گرفتن مدرک دکترایش. چه حالی داره. همون حالی که مامان داشت وقتی میخواست بره دانشگاه. از همین وقتها شروع میشد تا دمدمهای مهر. آخرش هم ختم میشد به گریه تو اتوبوس نه جلوی مامان و بابا. لیسانس اینجور نبود ولی ارشد انگار مسافت بیشتر غربت بیشتر داشت و اشکمو درمیآورد. دلم تنگه برا...
1 شهريور 1392

عزیز است...

بنام حق   اول از همه دعا کنیم. دعا کنیم برای همه مریضها و بخصوص سرطانیها. آنها که میدانند قدر تک تک لحظه هایشان را. آنهایی که خدا تنها امیدشان است. دعا کنیم برایشان. دعا کنیم عزیز مادر، برای آن فامیل عزیزمان که دیگر از شیمی درمانیش هم ناامید شده اند. عزیز بانویی که خیلی دوستش دارم نه تنها من بلکه عزیز کل فامیل و کل شهر است. عزیزی که با بابایی هم سن است ٥٠ و اندی. عزیزی که مهربان است مهربان مهربان. عزیزی که ٥ ماهه سرطان از این رو به آن رویش کرد. عزیزی که پارسال همین وقتها آمد عیادت بابایی و اشک ریخت برایش، نذز کرد برایش، نماز خواند برایش. بخاطر همینها بود که خدا بابایی را دوباره بهمون برگردوند. خودش میگفت مگر میشود پ...
28 مرداد 1392

یکسال...

پسرم! یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز جهان تکراری است جز مهربانی. (نیمایوشیج)      طاهایم یکسال است که با هم بهار، تابستان، پاییز و زمستان را دیده ایم. از این پس تویی و مهربانی و عشق که هیچوقت تکراری نمیشوند. عشقی که باید در تک تک لحظه های بودنت جاری باشد تا بتوانی برسی به او. پسر عزیزم یکسال پیش همین امروز خود خود همین امروز، پنجشنبه ٥/٥/٩١ ،٥ رمضان ١٤٣٣، ٣٠/٥ عصر همه فضا پر شد با گریه هایت. با لبان کوچکت دنبال چیزی میگشتی برای مکیدن. اولین بار در بغل من، منی که مادر شده بودم چه شیرین بود. یکسال است که من شده ام مادر. همه چیز رها کرده ام برای اینکه بتوانم تک تک لح...
14 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد