طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

من و پسرم

بازی های طاها

  علاقه زیادت به گذاشتن یه چیز از یه جا به جای دیگه باعث شد اینو برات بگیرم     فقط بیرونشون میاری میذاری تو قوطی     دیگه میتونی درستش کنی     کلاغ پر     لی لی حوضک...       وقتی صدای الله اکبر میشنوی     دور صندلی میچرخیم و میچرخیم ...
13 تير 1392

11 ماهگی

بنام حق   پسر عزیزم چند روزی هست وارد 11 ماهگی شدی ولی بدلیل مهمون زیاد که هر روز برامون میرسه نتونستم وبت رو آپ کنم. این روزها عاشق این شدی که یه چیز رو از یه جا در بیاری بذاری یه جا دیگه. بخصوص سبزی سر سفره از تو بشقاب دونه دونه در بیاری بذاری تو بشقاب دیگه یا دهان بابا یا بدی دست این و اون. پازل شکلها که داری یکی یکی در میاری میذاری تو قوطی شکلات و ..... به گربه هم که میگی بیو. یه لباست عکس گربه داشت. حالا هر لباسی تنت کنم با دست میگیری میاری بالا و میگی بیو. گنجشک هم که زیاد داریم چون میان رو حوض بالکن آب میخورن تا میبینیشون با دستت بیا بیا میکنیشون. از لپ تاپ هم که عاشق عکسهای بله برون ما شدی و تا میذارم شروع به د...
8 تير 1392

این چند روز...

بنام حق   این چند روز همش به مسافرت گذشته. سه شنبه هفته قبل به بهانه عروسی پسر خاله من که پسر عموی بابا هم هست عازم تهران شدیم. از اونطرف هم مامانی و بابایی و خاله و دایی ها اومدن و همه جمع شدیم. وقتی رسیدیم تهران تب شدیدی کردی و بعد هم استفراغ که سریع رفتیم دکتر و گفتن طبق معمول گوش و گلو عفونت داره که من شک دارم. خدا رو شکر شب دیگه  حالت خوب بود ولی تو تالار همش بغل من بودی و نذاشتی یه دقیقه بشینم. یه دخمل خوشگل هم بود که شما گیر دادی بودی بهش و هر جا میرفت بدو بدو میرفتی دنبالش یعنی میدوییدیا!!!!!!!!!!!!!. مسافرت خیییییییییییییلی خوبی بود فرداش هم رفتیم دربند که شما بینهایت خوش اومد و کباب اونجا هم نوش جان کردی. یه روز ه...
28 خرداد 1392

10 ماهگی

بنام حق پسرم عزیزم 10 ماهه شدی. مبارکت باشه گلم. خوشحالم پسرم. خوشحالم که دیگر بزرگ شدی. گرچه زود گذشت ولی آسان نبود. خوشحالم که دیگر هم سفره مامان شدی و دیگر مامان تنها غذا نمیخوره. خوشحالم از تک کلمه گفتن های بعضی وقتهایت مثل داغ، آب و میو میو... خوشحالم که همه چیز رو میشناسی و اشاره میکنی. خوشحالم که تمرین میکنی تنهایی روی پاهایت بایستی. خوشحالم که هستی. خوشحالم     ...
5 خرداد 1392

انگار بازم دندون...

بنام حق   گل پسری ما دوباره نق نقو شده و گویا هفتمین دندون هم همین روزها خودشو نشون بده. چقدر زود به زود این دندونا میان و کاش کمی شما خوش دندون بودی. شاید هم مثل مامان خسته شده پسری. خسته از این.... یه دندون در میاد نوبت واکسن میشه. واکسن تموم میشه نوبت مریضی میشه. مریضی تموم میشه دوباره دندون و این چرخه ادامه دارد همچنان.     مدل جدید خواب طاها   دوستان ادامه مطلب   چند تای اول بدون شرح                 سرگرمی جدید که نیم ساعتی جواب میده           کتابی که با عشق خریدیم &n...
2 خرداد 1392

شیطونیا

پسرک من زیاد زیاد شیطون شدی. روپشتی ها که از دستت در امان نبودن، پشتی ها هم این روزها اضافه شدن. یکی یکی میندازیشون. ٤ مرتبه تا حالا از تو روروک افتادی. بدترینش هم خونه مامانیا بود که در راهرو باز بود و شما با سرعت تمام رفتی و از پله افتادی و با صورت اومدی رو زمین و پای چشمت کبود شد. چقدر بد بود. یه بار هم از تو آشپزخونه که پله داره افتادی تو حال دو بار هم دم در اطاق خواب. این روزها هم که از تو روروک تا کمر بطرف بیرون دو لا میشی که میخوای چیزی از رو زمین برداری و یا میخوای چرخهای روروک بگیری. تو کالسکه هم همینطور. کلا با چرخ عشق میکنی. احتمالا مکانیک میشی. ما که نتونستیم چهار دست و پا رفتنت رو ببینیم ولی این روزا تو راه رفتن پیشرفت خوبی ...
26 ارديبهشت 1392

عکسهای پسرمون

  دوست دارم         یه خواب شیرین بعد از مریضیا(٧ عصر خوابیدی ٨ صبح بیدار شدی)         حیاط گردی خونه مامانی بابایی           راه رفتن این روزهای پسر مامان   ...
26 ارديبهشت 1392

گذشت...

بنام حق   روزهای سخت گذشت. روزهای مریضی و .... چه سخت بود. شبی که تب بالای 39 درجه داشتی. دو تا آمپول. تبخال ته گلو. استفراغ . دندون در آوردن. و .... بماند. سه هفته مریضی گذشت. چه خوبه که این روزها میگذره و چه بد که اینقدر تو آب رفتی و دیگه تپلی نیستی. البته 6 دندونی هم شدی. چیزی که باقی مانده بهانه گیر بودن شما آقاست که منو از پا درآورده. قربونت برم اعتقادی به چهار دست و پا رفتن هم که نداری و فقط بغل و کالسکه تو حیاط مامانی که خواب کردن این روزات هم با کالسکه بود. این روزها وقتی دست میگری به تخت یا مبل چند قدمی خودت میری. همینش هم شکر.
21 ارديبهشت 1392

دندون

بنام حق   دیروز (٩ ماه و ٩ روزگی) پنجمین دندونت هم بیرون اومد و حالا دوباره درگیر ششمین دندون که میخواد همین روزا خودشو نشون بده و دوباره آب دهان و برفک روی لبها. دیروز وقت دکتر بود و متأسفانه گفت هنوز عفونت گوشت باقی هست و ایندفعه آنتی بیوتیکی قویتر و دیشب تا صیح دوباره تب و بیقراری و صبح آبریزش. تا کی این مریضی مهمونمون هست نمیدونم. منم مرضی رو گرفتم. مادر بودن شیرین اما سخت بخصوص وقت مریضی که فقط باید منتظر اثر داروها باشی و صبور و صبور. روزهایم پر شده اند با تو بودن و من گم شده ام در هیاهوی روزهای تو!!!!!!!!!!  
15 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد