طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

من و پسرم

اولین تنهایی

سلام پسرگلم دیروز بعد از ٧ ماه مامان تنهات گذاشت.البته بابا و مامانی و بابایی بودن و بخوبی ازت نگهداری کردن. دستشون درد نکنه بخصوص بابا که خیلی زحمت کشید. چون همش بغل بابا بودی انگار. مامانی که عصر اومدن دنبالم میگفت میخوام این طاها رو قلمه کنم تا چند تا دیگه تولید شه از بس شیطونی کرده بودی. وقتی هم مامان بغلت کرد خودتو لوس کردی تو بغلم و خواب رفتی. ولی بابا خیلی راضی بود وگفت بعد از عید برا کلاس زبانم ازت نگهداری میکنه. منم دلم آرومه. خدا رو شکر ...
19 اسفند 1391

این روزها

بنام حق سلام قند عسلم این روزها هوا دوباره سرد شده و بارون زیاد شروع به باریدن کرده که درختها که بخاطر بهار زودرس امسال به شکوفه رفتن با سرما مواجهه شدن. دیروز کلا بارونی بود امروز هم هنوز ابریه. امیدوارم هوا خوب باشه تا بتونم بیرونت ببرم. بوی سمنوی همسایه(اشرف خانم) که از دیشب به بار گذاشتن همه جا پیچیده و آدم با این بو و دیدن سبزی درختها و شکوفه ها مست و از خود بیخود میشه. اشرف خانم هر سال نزدیکهای عید سمنو پزون داره که تقریبا سه روز طول میکشه و همه میان خونشون و هم میزنن و حاجت میگیرن. امسال با هم میریم                    &nb...
17 اسفند 1391

مسافرت

بنام حق   سلام گل پسرم     طاهای عزیزم چند وقتیست که وبت به روز نشده که بدلیل مسافرت و خانه تکانی و...بوده. دو هفته پیش با بابا و بابایی رفتیم تهران عروسی پسر خاله من که پسر عمو بابا هم هست که با یک دختر خانم دوست داشتنی رشتی ازدواج کرد. مراسم خوبی بود ولی تو اصلا نموندی. دو ساعت اول با بابا بودی که مجبورش کرده بودی برین خونه عمو بقیه اش هم با من در خانه عمو. در واقع من فقط یه ساعت تو مراسم بودم. همون یه ربعی هم که تو مراسم بودی بخاطر بوی ادکلن تمام کف دو تا پات پر دونه شد. بعد از تهران با بابایی رفتیم اردکان چون هم وقت دکتر داشتی هم درمانگاه هم خانه تکانی مامانی که چون ساییدگی مچ پا و دیسک کمر گرفته ر...
16 اسفند 1391

دندون

سلام گل پسری   بعد از چند روز بیقراری که هم خودت خیلی اذیت شدی و هم منو از پا درآوردی بخصوص دیروز و دیشب، آآآآآآآآآآآآخرش دومین دندون کوچولوی نازت دراومد و امروز دوباره همون طاهای ناناز من شدی. تازه دو روزه دست دستی هم یاد گرفتی و تا من دست دستی میخونم او دستهای کوچولوی تپلیت رو بهم میزنی و دست میزنی. مامان فدایت.
16 اسفند 1391

7ماهگی

چکاپ ٧ ماهگیت گلم     وزن              ١٠کیلو و ٦٠٠ گرم   قد                ٧١ سانتی متر   دور سر           ٤٧ سانتی متر
14 اسفند 1391

طاها

بنام حق   سلام طاهای عزیزم       وروجک من، نمیدونم چه جوری میشه ولی بعضی وقتها یهو بزرگ میشی، یهو رشد میکنی و من از اینهمه رشد تو یکه میخورم. روزها دارن میگذرن، خیلی سریع و شاید من هستم که از بزرگ شدن تو غافل میشم. طاهای من بعضی وقتها از اینهمه معصومیت و نجابتی که تو صورتت موج میزنه به گریه میافتم. از اینهمه تنهایی. از.... شکر خدا سالمی. شکر.بزرگ شدنت همراه شده با کم خواب شدنت که البته حق مسلمته. ولی من تو روز برای تو کم میارم. نمیدونم ١٠-١٢ ساعت تنهایی که حالا دیگه تقریبا همش بیداری رو چجوری پر کنم. میدونم کنجکاوی میخوای همه چی رو بشناسی و وقتی میبینم صبح تا شب و هر روز همه چی تکرا...
27 بهمن 1391

دندون،حرف زدن،بزرگ شدن...

بنام حق   سلام طاهای عزیزم   چند روزی رفتیم اردکان پیش مامانی اینا. طاهای عزیزم گویا تنهایی بزرگ شدنت در این شهر غریب داره اثرات خودشو نشون میده. وقتی یه نفر میاد پیشت بخصوص مهلا دستهای کوچولوت رو بالا میبری که بغلت کنن ولی وقتی بغلشون میری غریبی میکنی. تو ماشین وقتی من پشت فرمونم به سمت من میای و تو بغل هیچکس حتی بابا آروم نمیگیری. همش دنبال من میای و از سر و صداها گریزان. با کوچکترین صدا بخصوص صدای موتور تو خیابون از جات میپری از صدای عطسه خاله و دایی سعید که به گریه میافتی. دیگه میترسم کنارت بخوابم چون داری بدجوری بهم عادت میکنی وقتی که کنارت نیستم با دستهای کوچولوت تو خواب داری دنبالم میگردی و بعد گریه...
23 بهمن 1391

بزرگ شدی

آقا طاها کوچولو شما خیلی بزرگ شدی. بهترین سرگرمی این روزات بازی کردن با حلقه ها و ساخت و سازهاست. چند وقتیست که دستهات رو میگیری لبه تختت و خودت بلند میشی و میایستی. وقتی بهت میگم طاها کو؟ به عکست رو دیوار نگاه میکنی و کلی میخندی و من کلی ذوق میکنم. وقتی بهت میگم لاک پشتت کو به اونم نگاه میکنی و من باز کلی ذوق میکنم. عادت کردی وقتی میخواهی بخوابی حتما باید دستت تو دهان من باشه حتی نصفه شب هم  تو خواب دستت رو باید بکنی تو دهان من تا آروم بشی. البته هر که هم تو بیداری بغلت کنه دستتو میکنی تو دهانش،اینه که دستت تا شب کلی متبرک میشه. هر روز که میگذره بزرگتر و دوست داشتنی تر میشی و من برخی اوقات متعجب میشم که چه جوری تو همه وجو...
12 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد