طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

من و پسرم

16 ماهگی ، 16 دندان

بنام حق   میرسیم به 5 دیگری، پنجم ماه دیگری، 5های ماهها که شده اند یادآوری شیرین برایم. چرتکه را میاندازم و میشود 16. 16 ماه از ورودت به جمعمون میگذرد. 16 ماه باهم بودن. 16 ماه همراه با استرسها و آرامشهای خودش. هر ماه و هر روزش خصوصیتی داشته که شده است برایم خاطره و نشد برایم تکرار و روزمرگی. اواخرش شد همراه با رویش دندانهای پشت سرهم و آخریش یا همان شانزدهمین یکشنبه خودنمایی کرد، یعنی دندان نیش چهارم. با اتمام روییدن دندانها از این رو به اون رو شدی. بعد از 1 الی 5/1 ماه که پسرکم حسابی درگیر دندان درآرودن شده بود و دیگه به بهانه گیر شدنش و کم حوصلگیش عادت کرده بودم، این چند روز انگار کوهی از دوش هایم برداشتند و هنوز نمی توان...
7 آذر 1392

اواخر یکسال و 3 ماهگی

بنام حق   سلام پسرم تا امروز پیشرفتهای خوبی داشتی. چیزی که این روزها خوب یاد گرفتی و مدام دوست داری یه نفر ازت بپرسه حالتهای مختلف هست.  میگیم طاها گریه کنه: دو دست کوچولوت رو مشت میکنی و میذاری رو چشات و میچرخونی. طاها دعا کنه: دو دست کوچولوت رو بشکل وقتی قنوت میخونیم میاری بالا جلو صورتت. که البته من هم اونوقت حتما باید صلوات بخونم. طاها خسته هست: دو دستت رو بشکل کش اومدن میبری عقب، پشت سرت. طاها بوس کن: چنان دو لب رو غنچه میکنی و بوس میکنی که دیدن داره. البته وقتی میخوای یه نفر رو بوس کنی با دهان باز اینکار رو میکنی . غریبه و آشنا در این مورد خاص معنی نداره، هرکسی باشه بوسش میکنی. طاها نماز بخونه: دو دستت بشکل ...
29 آبان 1392

باز تاسوعا....

بنام حق پسرک بر اثر شیطنت زیاد و پدر بر اثر کار زیاد در خواب نازند. تاسوعای 92 است و دلم هوای تاسوعای 88 می کند. اولین تاسوعا و عاشورای عمرم که دور از خانواده و در غربت بودم. شیراز. خوابگاه زند خالی از دانشجو بجز اهالی اتاق 110 و اندکی دیگر. و من همچنان در سالن مطالعه و صدای عزاداریهایی شبیه همین امشب که از دور می آمد. دلم غم بود و دنبال خواسته ای که یکسال و اندی بود دنبالش بودم. قبل سالن مطالعه هم مأمنگاه اشکهایم، شاهچراغ بودم. پر بودم از گریه و شاهچراغ چه خوب جایی بود برایم. شاهچراغ و سخنرانیهای دهه ی اول محرم با آیت الله دستغیب. شبهای خوبی بودند شاید به همین هاست که غربت را کرده ام همدم همیشگی ام. وقتی که فارغی از همه ...
21 آبان 1392

محرم

  باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست   از این همه عاشقی، دوباره‎ام مست مست   باز محرم رسید، شهر سیه‎پوش توست   دل، نگران رنج خواهر مظلوم توست فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد .               ...
20 آبان 1392

مرد کوچولوی من

بنام حق   مرد کوچولو وارد 16 ماه زندگیت شدی. مرد کوچک من خیلی مرد خوبیست. حرف گوش کن و مؤدب. پسر من بزرگ شدی و هر روز بیشتر از قبل چیزهای مختلف رو درک میکنی. همه اعضای بدنت رو بلدی. از شکلها هم دایره و مثلث و مربع رو میشناسی ولی در زمینه رنگ پیشرفتی نداشتیم. با سرد شدن هوا، بیرون همچنان داغه و به سردی هم میگی داغ.داریم کم کم عادت میکنیم به تمام وقت تنها در خانه بودن چون ساعت کاری پدر تغییر کرد و ما موندیم و ..... گرچه شما هم آقاتر شدی و مامان میتونه مسافت بیشتری شما رو برای ماشین سواری ببره و خدا رو شکر تو ماشین رو صندلیت آروم میشینی و میذاری با خیال راحت رانندگی کنم و کمی از تنهایی ها کاسته بشه. چهارمین دندان آسیاب هم بیرون ا...
12 آبان 1392

یه روز پاییزی

بنام حق   سلام روزهای گرم و سرد مهرماه، اولین ماه پاییز همراه شده با تغییرات اخلاقی پسرم. این روزها انگار خیلی بزرگ شدی و خیلی بابایی. پسرکم نبود 12 ساعت پدر را خوب حس میکند و شاید بهمین دلیل ساعت خوابش از 5/7 صبح به 5/6 و گاه 5/5 انتقال یافته تا لااقل صبحها بی نصیب از حضور پدر نماند. وقتی هم که بابا میره پسرکم دستش را میآورد بالا و میگوید افت (رفت) کا (کار) و آقاوار قبول میکند نبود پدر را تا 6 الی 8 شب. در نبود پدر هم انگار حال بازی و شیطنت هم همرا ه پدر میرود و پسرکم دست مامان میگیرد و روانه اطاق خواب و اشاره برای خواب گرچه خوابی هم در کار نیست. بیرون آمدن پشت سر هم دندانهای آسیاب هم در بیحالی پسرم بی تأثیر نیست. سرگرمی این رو...
18 مهر 1392

عشق

از غم خبری نبود اگر عشق نبود                             دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود                       این دایره های کبود، اگر عشق نبود از آینه ها غبار خاموشی را                                &nb...
6 مهر 1392

قانون طبیعت

بنام حق   زندگی صحنه یکتایی هنرمندی ماست  هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.   پسر نازنین، خواه ناخواه یه روزی یه جایی باید از صحنه برویم و این قانون طبیعت است. 5/5/91 وارد صحنه زندگی شدی در این صحنه خوب بازی کن. با آمدنت وظایفی داری چرا که خلیفه الهی هستی. کارهایی داری برای انجام، برای رسیدن به هدفت برای رسیدن به کمال. کمال چیه؟ خودت میفهمی پسر نازنین. تو طاهایی، جوینده حق. نکنه که تو مسیرت فرع بشه اصل. نکنه که راه راست رو ول کنی بچسبی به کج راهها. نکنه وسیله ها که خدا داده برای رسیدنت به هدف بشن خود هدف. نکنه....... . اگه بشه دیگه زندگیت زن...
20 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد