این روزها...
بنام حق خودم هم می دانم دیر به دیر می آیم و غیبت هایم کمی دارد طولانی میشود. مشغله هایم کم کم دارد زیاد می شود. تو را کم کم از خودم دور می کنم تا به اقتضای سنت استقلال را بیاموزی و چه خوب مرا همراهی می کنی. وقتی تو را به مامانی میسپارم خودت اول سٰؤال میکنی ماما آقاها؟(مامان پیش آقاها میرود؟) و در تایید جوابم بابای و بوس است که بدرقه ام میکنی و ساعاتی را پیش مامانی میمانی تا مامان به کارهایش برسد. کارهایی که کم کم دارد درست میشود اگر خدایم بخواهد. خوب بودن اخلاق و مرتب بودنت مرا همچنان امیدوار میکند که دو سالگی چه سن خوبیست. با همه سختیهایی که چند ماه قبل پشت سر گذاشتیم و نتیجه اش افت شدید نمودار وزنی بود من به دو...
نویسنده :
مامان طاها
9:12
آقا پسرم
بنام حق از کجا آمد اینهمه تغییر که من نفهمیدم مرداد 93 مرداد 92 اقا پسرم که میره برای مامان نون، سبزی وآش میگره محل پارک ماشین آقا پسرم که دقیق باید همین جا باشه. علاقه دو پسرخاله بهم خدایا شکر ..... ...
نویسنده :
مامان طاها
0:53
بینهایت ممنونم ازت...
بنام حق برای خداحافظی با پوشک فقط 4 روز کافی بود و من بی نهایت از این همکاریت ممنونم. بی نهایت ممنونم که حرف های مامان رو قبول کردی و از روز دوم مرتب اعلام خطر کردی. بی نهایت ممنونم که فقط دو نقطه از قالی آنهم بخاطر بی اجتیاطی مامان خرابکاری کردی. بی نهایت ممنونم که قبول کردی پوشک برای علی کوچولوست و تو بزرگ شدی. واینگونه یه قدم دیگر آقا تر شدی. سؤال جوابهای من و تو: اسمت چیه؟ - من! پس طاها اسم کیه؟ -بابا! نی نی دوست داری؟ - آره. یه نی نی بیاریم؟ -آره. اسمش چی بذاریم؟ -من! کی بهش شیر بده؟ -من. سریع لباست میزنی بالا. کلمات اضافه شده به لیستت که میتونی بخونی: فیل ...
نویسنده :
مامان طاها
1:04
تولدت مبارک
بنام حق 1393/5/5 یکی یکدانه ام تولدت مبارک دو سال هم گذشت. یاد دورانی میافتم که آرزویم ابن بود که ای کاش 4 ماهه شوی،بعد سینه بری، بعد چهار دست وپا، بعد بایستی و بعد راه بری، آرزویم این بود که حرف بزنی، بگویی ماما، بابا و.... آرزویم این بود که مستقل شوی و ..... وحالا همه این اتفاقها رخ داده و هر روز من آرزویی جدید برایت دارم. دو سال است که من مادرم و شاید هنوز خودم باور ندارم. دو سال است که حکم مادری همه چیزم را عوض کرده و در همه آرزوها و هدفهایم تو هم سرک میکشی. دو سال است، یعنی خیلی، شاید برای من!!!! دو سال گذشت و امیدوارم سالهای زیاد دیگری نیز برایت، طبق انچه دوست داری بگذرد. اما حواسمان باشد که م...
نویسنده :
مامان طاها
9:30
نی نی علی
بنام حق سلام گفته بودم خاله باردار است و این روزهایش یادآور روزهای دو سال پیش من است و در نهایت پنج شنبه 26 تیر یعنی 19 رمضان ساعت 9/5 صبح ،علی کوچک چشمان کوچکش را به این دنیا گشود و سومین فرزند خاله به شکر خدا سالم و تندرست بدنیا اومد. من که فقط همین خواهر را دارم برای اولین بار پشت در اتاق زایمان بودن و تحویل گرفتن بچه بعنوان اولین نفر را تجربه کردم(چون بچه آخرم هیچوقت همچین تجربه ای نداشتم ). یه پسر کوچک 4 کیلویی که گریه میکرد و دنبال صدای تپش قلب مادر و چیزی برای مکیدن میگشت و اصرار خانم پرستار برای کوتاه کردن ملاقات. شکر که سالم بود گرچه بی معرفتی کرد و دو روز زودتر نیومد تا با من روز تولدش یکی بشه . ...
نویسنده :
مامان طاها
3:39
تغییر رفتار
بنام حق سر ساعت همیشگی بخواب میروی و من مینشینم در کنارت. نگاهت میکنم با تمام وجود و میخواهم با این نگاه علت تمام این تغییر رفتارها را بدانم. کاش میتوانستم. آرام آرام در خوابی، آرامشی همراه با معصومیت و انگار نه انگار که همین پسرک است که وقتی بیدار میشود به زمین و زمان گیر می دهد. حتی به دستهای آقا گرگه تو قصه شنگول منگول که آبی بوده نه سیاه و اگر بشود سرش جیغ و داد راه میاندازد. انگار نه انگار که همین پسرک بود که چد شب پیش ساعت 3 چنان گریه ای براه انداخت که راهی بیمارستان و بعد هم پارک شدیم!!!! همین پسرک است که بعضی اوقات از نگاه کردنش میترسم که مبادا گیر بدهد و نه نه راه بیاندازد و بعد هم گریه. مینشینم و برای چندم...
نویسنده :
مامان طاها
0:18
یادم باشد...
بنام حق یادم باشد زیاد در دنیای خودم غرق نشوم. چرا که هستند کسانی که نیاز به توجهاتم دارند و این یعنی خوشبختی. یادم باشد برای nامین دفعه که خوشبختی همینجاست و جای دیگر سراغش نگیرم. یادم باشد که پسری بیش از پیش گویا توجه مادرانه و پدرانه میخواهد. یادم باشد که از یاد نبرم روزهای سخت و بی کسی و دو نفره بودنهای من و پسری در گذشته را. یادم باشد که همچنان همبازی درجه اول جناب پسری، از فوتبال گرفته تا چای ریختن و همان خاله بازی، مامان هست و نمیشود به دیگری پاسش داد که همان عوارض تنهایی و بی کسی گذشته است. یادم باشد که افکار و روان مادر در دوران بارداری و شیر دهی بیش از همه چز بر اخلاق و رفتار پسری ا...
بزرگ شدنت
بنام حق خوشحالم برایت که با گرفتن شیر، آقاوار بزرگ شدی و اینهمه تغییر کردی. وابستگی ات به مامان کم شد و علاقه وافرتری نسبت به قبل به بابا و بابایی جایگزینش شد. و در عوض مامان فرصتی پیدا می کند که کمی به احوالاتش برسد. احوالاتی که دو سالی است کسی بهش سر نزده و این روزها فرصت خوبی است برایم، برای رسیدن به علاقه هایی که بخاطر وجود نازنیت کنار گذاشتمشان. علاقه ای که اینقدر اشتیاقش را دارم که 5 صبح که میدانم اوج خوابت است، از خوابم بگذرم و تا 8/5 صبح که بیدار شوی به آن بپردازم. و همین 2 الی 3 ساعت و 1 ساعت ورزش عصرگاهی با همکاری جناب پدر می شود برایم بمب انرژی و اراده. ساعت خوابت تنظیم شد و شکر خدا بهتر از قبل هم میخوابی: ...
نویسنده :
مامان طاها
8:13