طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

من و پسرم

روزهای زیبای با تو بودن

بنام حق پسرم چند روزی هست وارد ٢٢ ماهگی شدی و من خوشحالم این ماه رو با سلامتی و کلی خصوصیات اخلاقی جدید آغاز کردی. یه ماه دیگه قراره بقول خودت با اییش خداحافظی کنی. قرار بود زودتر انجامش بدیم ولی بخاطر مریضیات دلم نیومد. امیدوارم بتونیم با خوبی این رساله بزرک رو تمومش کنیم  اصلا دلم نمیاد. احساس میکنم ازم دور بشی. خیلی آروم و پسر خوبی شدی. بلد شدی دیگه با خودت بازی کنی و دیگه کمتر منو درگیر میکنی. اینقدر تغییر کردی که هرکسی ببینتت اینو میفهمه. ولی همچنان از عرشیا کوچولو میترسی چون برعکس تو که اصلا زدن بلد نیستی او مرتب یا دنبالت میکنه و لگد میزنه و یا هلت میده . کم کمک داری کنترل ادرار و مدفوع هم پیدا میکنی. چند روزی قشنگ همش...
8 ارديبهشت 1393

این چند وقت...

بنام حق   سلام                   امروز اولین روز از دومین ماه اولین فصل هست و یعنی من خیلی وقته نیومدم. این چند وقت یعنی از یه هفته قبل از عید تا حالا درگیر مریضی شما و خودم بودیم. اول اسهال گرفتی و با آزمایش معلوم شد عفونت داری. کم کمک داشتی خوب میشدی که سرماخوردگی شدید گرفتی همراه با مامان. دید و بازدید عید همراه شد با مریضیت و مزید علتی بر وارد نشدنت به خانه اقوام که بعضی اوقات باید من میشستم توی ماشین و بابا میرفت و یا اینکه خیلی برامون مرام میذاشتی تو حیاط خونه ها میموندیم. سرماخوردگی خوب شد عفونت روده دوباره برگشت با اسهال شدید اسیدی که منجر به سوختگی شدید پاهات...
2 ارديبهشت 1393

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود

     گاهي گمان نمي كني ولي مي شود گاهي نمي شود، كه نمي شود گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود گاهي گداي گدايي و بخت با تو یار نيست گاهي تمام شهر گداي تو مي شود   وقتی می رسی به آخر آخرش، وقتی که دیگر نمی توانی، وقتی که همه چیز و همه کس دست در دست هم می دهند تا تو نتوانی، وقتی که غریبی که هیچ سردی خیلی ها تو را می گیرد و نمی توانی هیچ بگویی، وقتی می رسی به آخر اخرش انوقت قرعه به نام تو می شود. انوقت خدا صدای دلت را می شنود و آنوقت همه شهر گدای تو می شوند. گویا 10 سال غریبی و سه سال علاوه بر غریبی، سردی و بی مهری خیلیها به خواست خدای خوبمان به  پایان رسید و شدیم هم دیار ...
29 اسفند 1392

این چند وقت...

بنام حق سلام به همه. این چند وقت ما نبودیم و شاید هم چند وقتی نباشیم چون در تکاپوی کارهایی هستیم که بعد میگیم. و اما پسرم 1.5 ساله شد و آخرین واکسن رو زدیم. دو روز تمام پسرمون درد داشت و تب و اصلا پاشو تکون نداد و راه نرفت. شکر که واکسنها تموم شد. وزن پسرم 14، قد 85 بود شکر که همه چیز خوبه. این چند وقت طاهایم خیلی فرق کرده. خیلی خوب دیگه با دیگران رابطه برقرار میکنه. البته منظور از دیگران دایی و شوهرخاله هست که قبلا ازشون فرار میکرد. پسرم خیلی خودشو بلد شده لوس کنه و تو دل بقیه برا خودش جا باز کنه. اولین جمله هم که یاد گرفته، دهان داغه، هست. چون بچمون علاقه خاصی به کلمه داغ داره. به تموم شد هم میگه اپو apu. یکماهی هست که هرجا دایره م...
19 بهمن 1392

بی تو (مهتاب) شبی از کوچه گذشتم...

بنام حق ششمین سال است که از رفتنت میگذرد. کاش بودی مهتابم. در این روزها که ذهنم آشفته بازاریست برای خودش، کاش بودی. کاش بودی و مثل همان روزها اعتماد به نفسم را دو چندان میکردی. کاش بودی و من از بودنت آرام بودم. کاش بودی و دوباره با همان اعتماد به نفس برایم حرف میزدی و من لذت میبردم. کاش بودی و من دوباره خبر رتبه دومیت را بهت میدادم و تو غرق شادی میشدی. کاش بودی و من با دیدنت، با کارهایت روحیه میگرفتم. کاش بودی و من از اینهمه کامل بودنت بیشتر الگو میگرفتم. کاش بودی مهتابم. کاش دفعه آخر که آمدی و برایم دستخطی به یادگار و نصیحت گذاشتی، خواب نبودم. حالا منم و خاطراتت. منم که وقتی کنار پل خواجو با بستنی فروشی معروفش گذر میکنم محال است لبان...
21 دی 1392

یه روز برفی

بنام حق امسال برای دفعه اول خونمون برفی شد و طاها هم اولین برفش رو دید. کلی ذوق کرده بود و به همه زنگ میزد و اشاره که برف میآد. گرچه هرچه کردیم راضی نشد دست به برف بزنه             اینم یه خرسی مامان ساخت         طاها و بابایی     اینم عرشیا کوچولوی بی نهایت بازیگوش که از تنها کسی که حساب میبره و میتونه نیم ساعتی میخکوبش کنه طاها هست. پسرمون پرجذبه است.     یادگاری شب یلدا خونه مامانی و بابایی با همه نوه ها   ...
18 دی 1392

16 ماهگی ، 16 دندان

بنام حق   میرسیم به 5 دیگری، پنجم ماه دیگری، 5های ماهها که شده اند یادآوری شیرین برایم. چرتکه را میاندازم و میشود 16. 16 ماه از ورودت به جمعمون میگذرد. 16 ماه باهم بودن. 16 ماه همراه با استرسها و آرامشهای خودش. هر ماه و هر روزش خصوصیتی داشته که شده است برایم خاطره و نشد برایم تکرار و روزمرگی. اواخرش شد همراه با رویش دندانهای پشت سرهم و آخریش یا همان شانزدهمین یکشنبه خودنمایی کرد، یعنی دندان نیش چهارم. با اتمام روییدن دندانها از این رو به اون رو شدی. بعد از 1 الی 5/1 ماه که پسرکم حسابی درگیر دندان درآرودن شده بود و دیگه به بهانه گیر شدنش و کم حوصلگیش عادت کرده بودم، این چند روز انگار کوهی از دوش هایم برداشتند و هنوز نمی توان...
7 آذر 1392

اواخر یکسال و 3 ماهگی

بنام حق   سلام پسرم تا امروز پیشرفتهای خوبی داشتی. چیزی که این روزها خوب یاد گرفتی و مدام دوست داری یه نفر ازت بپرسه حالتهای مختلف هست.  میگیم طاها گریه کنه: دو دست کوچولوت رو مشت میکنی و میذاری رو چشات و میچرخونی. طاها دعا کنه: دو دست کوچولوت رو بشکل وقتی قنوت میخونیم میاری بالا جلو صورتت. که البته من هم اونوقت حتما باید صلوات بخونم. طاها خسته هست: دو دستت رو بشکل کش اومدن میبری عقب، پشت سرت. طاها بوس کن: چنان دو لب رو غنچه میکنی و بوس میکنی که دیدن داره. البته وقتی میخوای یه نفر رو بوس کنی با دهان باز اینکار رو میکنی . غریبه و آشنا در این مورد خاص معنی نداره، هرکسی باشه بوسش میکنی. طاها نماز بخونه: دو دستت بشکل ...
29 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد