طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

من و پسرم

باز تاسوعا....

بنام حق پسرک بر اثر شیطنت زیاد و پدر بر اثر کار زیاد در خواب نازند. تاسوعای 92 است و دلم هوای تاسوعای 88 می کند. اولین تاسوعا و عاشورای عمرم که دور از خانواده و در غربت بودم. شیراز. خوابگاه زند خالی از دانشجو بجز اهالی اتاق 110 و اندکی دیگر. و من همچنان در سالن مطالعه و صدای عزاداریهایی شبیه همین امشب که از دور می آمد. دلم غم بود و دنبال خواسته ای که یکسال و اندی بود دنبالش بودم. قبل سالن مطالعه هم مأمنگاه اشکهایم، شاهچراغ بودم. پر بودم از گریه و شاهچراغ چه خوب جایی بود برایم. شاهچراغ و سخنرانیهای دهه ی اول محرم با آیت الله دستغیب. شبهای خوبی بودند شاید به همین هاست که غربت را کرده ام همدم همیشگی ام. وقتی که فارغی از همه ...
21 آبان 1392

محرم

  باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست   از این همه عاشقی، دوباره‎ام مست مست   باز محرم رسید، شهر سیه‎پوش توست   دل، نگران رنج خواهر مظلوم توست فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد .               ...
20 آبان 1392

مرد کوچولوی من

بنام حق   مرد کوچولو وارد 16 ماه زندگیت شدی. مرد کوچک من خیلی مرد خوبیست. حرف گوش کن و مؤدب. پسر من بزرگ شدی و هر روز بیشتر از قبل چیزهای مختلف رو درک میکنی. همه اعضای بدنت رو بلدی. از شکلها هم دایره و مثلث و مربع رو میشناسی ولی در زمینه رنگ پیشرفتی نداشتیم. با سرد شدن هوا، بیرون همچنان داغه و به سردی هم میگی داغ.داریم کم کم عادت میکنیم به تمام وقت تنها در خانه بودن چون ساعت کاری پدر تغییر کرد و ما موندیم و ..... گرچه شما هم آقاتر شدی و مامان میتونه مسافت بیشتری شما رو برای ماشین سواری ببره و خدا رو شکر تو ماشین رو صندلیت آروم میشینی و میذاری با خیال راحت رانندگی کنم و کمی از تنهایی ها کاسته بشه. چهارمین دندان آسیاب هم بیرون ا...
12 آبان 1392

یه روز پاییزی

بنام حق   سلام روزهای گرم و سرد مهرماه، اولین ماه پاییز همراه شده با تغییرات اخلاقی پسرم. این روزها انگار خیلی بزرگ شدی و خیلی بابایی. پسرکم نبود 12 ساعت پدر را خوب حس میکند و شاید بهمین دلیل ساعت خوابش از 5/7 صبح به 5/6 و گاه 5/5 انتقال یافته تا لااقل صبحها بی نصیب از حضور پدر نماند. وقتی هم که بابا میره پسرکم دستش را میآورد بالا و میگوید افت (رفت) کا (کار) و آقاوار قبول میکند نبود پدر را تا 6 الی 8 شب. در نبود پدر هم انگار حال بازی و شیطنت هم همرا ه پدر میرود و پسرکم دست مامان میگیرد و روانه اطاق خواب و اشاره برای خواب گرچه خوابی هم در کار نیست. بیرون آمدن پشت سر هم دندانهای آسیاب هم در بیحالی پسرم بی تأثیر نیست. سرگرمی این رو...
18 مهر 1392

عشق

از غم خبری نبود اگر عشق نبود                             دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود                       این دایره های کبود، اگر عشق نبود از آینه ها غبار خاموشی را                                &nb...
6 مهر 1392

قانون طبیعت

بنام حق   زندگی صحنه یکتایی هنرمندی ماست  هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.   پسر نازنین، خواه ناخواه یه روزی یه جایی باید از صحنه برویم و این قانون طبیعت است. 5/5/91 وارد صحنه زندگی شدی در این صحنه خوب بازی کن. با آمدنت وظایفی داری چرا که خلیفه الهی هستی. کارهایی داری برای انجام، برای رسیدن به هدفت برای رسیدن به کمال. کمال چیه؟ خودت میفهمی پسر نازنین. تو طاهایی، جوینده حق. نکنه که تو مسیرت فرع بشه اصل. نکنه که راه راست رو ول کنی بچسبی به کج راهها. نکنه وسیله ها که خدا داده برای رسیدنت به هدف بشن خود هدف. نکنه....... . اگه بشه دیگه زندگیت زن...
20 شهريور 1392

نهمین دندان. اولین آسیاب

نام حق   نهمین دندان که اولین دندان آسیاب هست تقریبا یه هفته پیش بیرون اومد. مبارک باشه پسرم. اولین دندان آسیاب، دندان بالا سمت چپ یکی مانده به آخر هست نمیدونم چرا اول این بیرون اومد. خدا رو شکر. شاهکار امروزت هم بگم. صبح داشتم با تلفن صحبت میکردم دیدم یهو داری استفراغ میکنی بدو بدو اومدم برداشتم بردمت تو دستشویی و شما هم ادامه استفراغ که یهو دیدیم یه چیز زرد تو دهانت اومد بیرون. بله آقا رفته بودی روکوب پیچهای تزیینی که به شیشیه ها میزنن در آورده بودی و قورتش داده بود. در عجبم این چیز پهن بزرگ رو چه طوری قورت دادی!!!!!! خدا رو هزار مرتبه شکر به خیر گذشت.
17 شهريور 1392

غریبانه

بنام حق   چه زود بزرگ شدی پسر مامان. چه زود فهمیدی معنی محبت را. چه زود فهمیدی معنی خانواده را. چه زود فهمیدی معنی دوری را. چه زود فهمیدی معنی غربت را. کاش نفهمیده بودی حالا حالاها کاش. یه هفته توفیق اجباری برای دوری از پدر و رفتن به دیارمان برای مراقبت مادر عزیزتر از جانمان به خاطر سه مهره کمر لغزیده و سه دیسک کمر بیرون زده که این روزها مادر را از راه رفتن قدغن کرده پسرکم را از این رو به آن رو کرد. پسرکم که فکر میکردم قرار است مامانی باشد شدید، در دیارمان مادر را میگذاشت و میرفت ساعتها خانه خاله با همبازیهایش. با باباییش میرفت بیرون دنبال کارهای بانکی و غیره.هیییییییییییییییی مادر جان! تو خوش باش مادری من خوشم. ولی دی...
12 شهريور 1392

کودکانه های شیرین

  خوابهای شیرین           الو بابابابابابا اااااااااااااا اواووووواووو     ذوق برا ی کشف کردن دکمه و شنیدن ماما و دد از قارچ کوچولو     مورد علاقه این روزهایت     توپ بازی با دست در دهان   انصراف توپ بازی با همون دست در دهان     سرک به کشو اسباب بازیها و بیرون ریختن       بیل و فرغون و سواری       ااااااااااااااااااا. دوست دارم   ...
3 شهريور 1392

بوی مهر

بنام حق   اول شهریور که میشه بوی مهر هم میآد. بوی مهر برای من بوی کتاب و مدرسه است، بوی قلم و کاغذ، بوی دانشگاه و استاد، بوی دوستان قدیمی، بوی دلهره ترم جدید، بوی دوری و غریبی، بوی اطاق جدید و اسباب کشی و مرتب کردن اطاق، بوی پاییز.... خودم داره اشکم درمیآد. دلم گرفت عزیز مادری. برای دوست عزیزم که امروز پیام داد فردا پرواز داره و میره به کانادا برای گرفتن مدرک دکترایش. چه حالی داره. همون حالی که مامان داشت وقتی میخواست بره دانشگاه. از همین وقتها شروع میشد تا دمدمهای مهر. آخرش هم ختم میشد به گریه تو اتوبوس نه جلوی مامان و بابا. لیسانس اینجور نبود ولی ارشد انگار مسافت بیشتر غربت بیشتر داشت و اشکمو درمیآورد. دلم تنگه برا...
1 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد